چه زیبا گفت فروغ فرخزاد :
اگر مستضعفی دیدی ،
ولی از نان امروزت
به او چیزی نبخشیدی ،
به انسان بودنت شک کن!
اگر چادر به سر داری ،
ولی از زیر آن چادر
به یک دیوانه خندیدی
به انسان بودنت شک کن!
اگر قاری قرآنی ،
ولی در درکِ آیاتش
دچارِ شک و تردیدی ،
به انسان بودنت شک کن!
اگر گفتی خدا ترسی ،
ولی از ترس اموالت
تمام شب نخوابیدی ،
به انسان بودنت شک کن!
اگر هر ساله در حجّی ،
ولی از حال همنوعت
سوالی هم نپرسیدی ،
به انسان بودنت شک کن!
اگر مرگِ کسی دیدی ،
ولی قدرِ سَری سوزن
ز جای خود نجنبیدی ،
به انسان بودنت شک کن .
عاشقت هستم
نازنینم عاشقت هستم نه از روی هوس
رفت و آمد می کنی در جسم و جانم چون نفس
سوت و کور است ای امید زندگی غم خانه ام
غیر تو در خانه ی دل یاس خوش بو نیست کس
بی تو بودن های تو جانم به لب آورده است
در نبودت خانه زندان است و دنیا هم قفس
همرهی با کاروانی در دیار دیگری
گاه گاهی بشنوم از دور آوای جرس
دست و پایم بسته ای با تار مویی نازنین
با نگاهی ،گوشه ی چشمی به فریادم برس
برگزیدم یک گل از گل های باغ زندگی
او امید زندگی باشد"رها" را ، او و بس
علی میرزائی"رها"